هدیه خدادادی....!
بعضی وقت ها یک چیز هایی پیش می آید که دخیل نبودن آدم تویش داد می زند
اصلا تابلوست یکی دیگر همه چیز را ردیف کرده.ضایع است که کار دست آدمیزاد نیست
مثل پیدا شدن یک خانه ی باب میل یا یک شغل توپ و از همه مهمتر شروع شدن یک رابطه دوستی
حدودا سه سال پیش بود
حوالی آبان
چند ماهی بود که وبلاگ نویسی یکی از کار های اصلی ام شده بود
آن زمان پرشان ایده را خیلی که نه اما تا حدودی می شناختم
در حد اسم جالب توجهش
شیش تاییا که ساخته شد پخشش مرا به وجد آورد
اصلا داشتم امیدوار میشدم به رسانه ی تارعنکبوت گرفته ی مان
خواستم بیشتر بدانم ازشان
چند عبارت با چاشنی چند کلیک مرا به کمی فراتر از من رساند
اولش مثل وبلاگ های معمولی بود...صفحه هایش را که ورق زدم چشمم به عکس های صاحب وبلاگ افتاد
کامپیوتر ذهنم هی پیغام میداد که چه قدر آشناست
"باید یک جایی دیده باشمش"
کلاس اجرا میرفت و از تجربه هایش می نوشت
کم کم دوست شدیم
اولش فقط در حد کامنت و ایمیل بود.
پیشرفته تر که شدیم (!) از این موبایل با کلاس ها آمد دست مان و رشته ی دوستی مان ناگسستنی تر شد
نمی دانم چه طوری اما ما خیلی شبیه بودیم
خودش را نمی دانم اما من برایم جالب بود اینهمه وجه اشتراک
اصلا باید کلی زمان می گذاشتی تا یک اختلاف نظر پیدا کنی که لا اقل ناقض فامیل بودنمان شود..یک چیزی در حد خواهر مثلا
وقتی میگویم نمی دانم چه طوری روز تولدش اس ام اسم را می فرستم
وقتی می گویم نمیدانم چه شد که دوست جانی هم شدیم
وقتی می گویم این همه فاصله را چه طور نمی بینیم
وقتی میگویم این همه محبت را ندیده ولی شناخته نثار هم میکنیم
جوابش می شود همان چند خط اول
باقی اش باشد برای کسی که امروز روز ت-و-ل-د-ش است!!!
چه خوب شد که در همچین روزیخدا تو را بنده هایش هدیه کرد!!!!
+دوست جانی تولدت مبارک!
++دلم می خواست یک عکس دونفره از خودمان می گذاشتم ملت کیف کنند ازاین همه محبت....یادم آمد که ما اصلا هم را ندیده ایم :)))
- ۹۴/۰۳/۰۶