شیشه ی گلی این دل پژمرده...
خیلی وقت است که دیگر هیچ کس نیست.هیچ کس نیست تا بیاید و با یک دستمال نمدار پنجره ی غبار گرفته ی این دل خسته را پاک کند و خیسی دستمالش حسابی گلی کند این شیشه ی خاک گرفته را.اما تو مثل همیشه هستی.هستی و یواشکی از پشت پرچین های حیاط دلم می آیی تو.یواشکی می آیی چون می دانی حوصله ی هیچ مهمانی را ندارم.ولی خدایا مگر تو در خانه من مهمانی؟
می دانی؛هر سال که نزدیک رمضان می شود شیشه ی پنجره ی گلی دلم را می آورم پیشت تا با شیشه پاک کن تکت برقش بیندازی.شیشه ای که یکسال تمام در مغازه ای به اشتباه گلی شده.گلی شده در حالی که تمام مدت به پاک شدن فکر می کرده.فکر می کرده دارد پاک می شود غافل از اینکه حتی راه مغازه را هم اشتباه رفته بوده.
خدایا حالا دارد رمضانت می رود.می رود ولی این بار دیگر معلوم نیست که رمضانی دیگر هم برای من در کار هست یا نه.باور کن که این بار باور دارم که شاید دیگر رمضانی نباشد برایم.شاید من دیگر فرصتی برای تجربه ی دوباره رمضان نداشته باشم.برای استشمام این بوی رحمانی.
خدایا ولی اگر شد.اگر قرار بود باشم و زنده بمانم و زندگی کنم کاری کن که تا سال آینده آدرس همه ی شیشه پاک کنی های غلط از یادم برود.کاری کن که مغازه تو تنها شیشه پاک کنی شیشه ی گلی این دل پژمرده باشی.
خدایا هوای این جا ابری است.بر گرد و با برگشتت آفتاب را مهمان سفره ی دلم کن.
- ۹۲/۰۵/۱۹
داریم مهدیه ای که اینقد خوب بنویسه؟؟؟؟؟؟؟ دوربین تعجبمو بگیییر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!