آن چند نفر....
تا حالا شده بری استخر؟!
شده یه اتفاقی بیوفته و بخوای غرق شی و در حالی که جونت داره بالا میاد بخوای خودتو نجات بدی؟
شده دست و پا بزنی ؟!
شده دلت برای دوباره چشیدن طعم اکسیژن لک بزنه؟!
حالا فک کن
تو اون شرایط دستاتو قرص و محکم ببندن
رد طناب خیلی میسوزه؟!
نمیتونی دستاتو حرکت بدی،نه؟!
فک کن به جای آبم پرتت کنن تو یه استخر خالی
یه چیزی شبیه گودال
بعد به جای آبم خاک بریزن روت
شده؟
د نه د...نشده!
نشده که طعم خاکو بچشی
نشده که اینقدر تند تند نفس بکشی که ریه هات پر خاک شه
شاید گریه ات بگیره
خوب آخه داری میمری
اونم نه معمولی
دارن می کشنت
به بدترین وجه ممکن
داری شهید می شی
شایدم اشکات با همون خاکا قاطی شن و بوی گل فضا رو پر کنه
شاید یاد گذشته ت بیفتی
شایدم به فکر آینده ای باشی که برای بهترین بودنش داری جونتو میدی
شاید به این فکر کنی که تو آینده مردم چه شکلی اند؟!...چیجوری ان؟!..تو رویادشون میمونه؟!...نه،تو اصلا واسه اسم و رسم نرفته بودی که حالا بخوای به این چیزا فکر کنی
...........................
آره ؛ محاله این اتفاقا واست پیش اومده باشه
محاله چون تو الان زنده ای
سالمی داری اکسیژن تنفس می کنی نه یه مشت خاک و کلوخ
ولی چند نفر بودن که این قصه رو نشنیدن که لمسش کردن
که توش جون دادن
که 29 سالم قصه شون زیر خاکا خاک خورده
جالبه نه؟!
چه قدر منطقی ه که بعد این همه سال برگشتن که یه چیزی بگن
که ببینی که با دستای بسته شون چه موجی راه می اندازن
که بگن :
عزیزم حواست هست؟!...ما مطمئنیم قرن ها هم بگذره حواس تو به هیچ چیز پرت نمی شه
تو هم مث ما از هیچ کس نمی ترسی...الا...هر پرچم سفید ی گولت نمی زنه...تو پاش بیفته حاضری قشنگ تر از ما تو میدون مبارزه خوش رقصی کنی
آره قشنگه
قشنگ تر وقتیه که میفهمی تو چه قدر مهمی که یه آدم واسه راحت زندگی کردن تو چه قدر سخت شهید شده
چه قدر زجر کشیده
و چه قدر سخته با کلمه ها بخوای یه جوری بازی کنی که جلوی رقص ایثار اونا کم نیارن
آره اونا هم انتخاب کردن و هم انتخاب شدن
اونا چند نفر بودن
همان 175 نفر
- ۹۴/۰۳/۰۶