چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

برای توصیف آدم ها باید کلمه بلد بود ...باید خیلی کلمه بلد بود..آن هم خیلی خیلی.
به نظرم آدم ها اصولا موجودات پیچیده ای هستند و تو موظفی برای توصیف این موجود پیچیده،پیچیده بنویسی...
حتی اگر آن موجود پیچیده خودت باشی!!
17 سال هم که با خودت زندگی کرده باشی انتظار زیادی است که بخواهی در یک پاراگراف توصیف کنی شخصیتت را...
پس این جا خالی خواهد ماند درست تا لحظه ای که بتوانم برای توصیف یک موجود پیچیده به تعداد کافی کلمه پیدا کنم؛حتی اگر آن موجود پیچیده خودم باشم....

با احترام،مهدیه سادات حقی

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

روز بهترین بابای دنیا....

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۸ ق.ظ

نوشته ای برای بابای همیشه بهترین...!

هرسال بهمن که به نیمه می رسد نوستالژی خاصش مرا به یاد بهترین بابای دنیا می اندازد
بابایی که  همیشه بهترین بوده برایم
بابای همیشه بهترین؛
 در وصفت همیشه کلمات عاجز بوده اند ولی من با تمام توان که در برابر خوبی هایت بسیار اندک است برایت می نویسم
برایت از گذشته ها می نویسم از همان روزهایی که سکوت زندگی دو نفره تان را  با جیغ های بنفشم شکستم از آن روزهایی که عکس هایش همیشه مروری است بر بهترین روزهایی که در به یاد آوردنشان  ناتوانم.
آلبوم را که ورق می زنم خیلی زود بزرگ می شوم وخیلی زود تر از آن رنگ مشکین موهایت کم کم به رنگ برف می گراید.موهایی که در آسیاب زندگی برای خوشبختی من سپید شد
نمی دانم چند دفعه گفته ام که دوستت دارم؟
چند دفعه گفته ام که بهترین بابای دنیا را داشتن چه حسی دارد؟
نمی دانم چند دفعه،چندین برابر دوستت داشته ام؛ولی این را مطمئنم که فقط و فقط من می دانم بابایی هم چون شما داشتن چه قدر دلچسب است...
همیشه بهترین بوده ای برایم از همان اولین روزهای ورودم به این دنیا؛ولی نمی دانم چرا گاهی اوقات این حس را نسبت به خودت نداشتی.ولی من همیشه تمام سعی ام را کرده ام  تا نشان دهم که چه قدر دوستت دارم
کودکی ام که هیچگاه از خاطرم نمی رود
یادم نمی رود آن شب که خیلی کوچک بودم ،همان شب که خیلی تار بود، همان موقع که دندان هایم شکستند و من در پارک با دهانی پر از خون و سری پر پیچ و تاب در آغوشت بودم؛در راه مطب دکتر چه قدر نگران بودی
اما صدای قلبت به من آرامش می داد چون تکیه گاه امنی بودی برایم...همیشه...
هنرمندی و دخترت هم ظاهرا به خودت رفته.
.راستی آن مصاحبه را هنوز هم یادت هست؟!یادت هست که آخرش از همه تشکر کردم- حتی از برادر نداشته ام- ولی تو را یادم رفت؟
یادت هست آن روزهایی را که با شوق(و دیدار!!!!!)سر ضبط برنامه می رفتیم و تو در پشت دوربین نظاره گر پلاتو هایم بودی و خوشحال از اینکه دخترت به آرزویش رسیده؟!
یادت هست که همیشه مرا در رسیدن به آرزوی دیرنه ام یاری دادی و به درستی هدایتم کردی؟
حالا می خواهم برای زندگی خودمان پلاتو بنویسم.زندگی ای که خوشبختی سرشارش را مدیون خداوند و زحمات بی دریغت هستم
وارد راهنمایی که شدم اولین انشایم را 15 گرفتم ولی مطمئنم که این را یادت نبود و الآن ابروهای خوشگل هشتی ات را بالا انداخته ای و با دیدن این جمله لبخند مهمان لب هایت شده است.
بعد از پانزدهی که گرفتم انشایم از این رو به آن رو شد....قلمم چرخید به سمت قطب نمایی که هادی اش خودت بودی.
شاید این را ندانی ولی من همیشه بیش از نوشتن عاشق شعر گفتن بوده ام اما انگار خیلی موفق نبودم بر عکس محق گرگانی...!
هیچ وقت یادم نمی رود متن هایی را که می نوشتم،کلیپ هایی را که درست می کردم و خطاهایشان از زیر ذره بین نگاهت به نوبت می گذشتند و خط به خطشان را با دقت فراوان گوش می دادی.و مطمئنم می دانی که چه قدر مهم بود برایم نظراتت...

همیشه هم به این اتاق مجازی گونه ام  سرمی زنی (ولی ناشناس)ومتن هایم را که دیگر برایت بیات شده اند را دوباره می خوانی و با اسم هایی مثل بنده خدا و همراه اول و ... برایم نظر می گذاری ومن هم همیشه از روی آی دی ات می شناسمت و با اسم آقای بابا نظراتت را پاسخ می دهم..
نمی دانم یادت هست یا نه پارسال موقع خداحافظی و راهی سفرشدن،دم اتوبوس،موقع سوار شدن بهم گقتی:تو مسابقه آخرهم که بشی بازم دختر خودمی ونمی دانی که آن موقع تمام قند های دنیا را در دریای دلم آب کردی
حالا به پاس همه زحماتت،همه ی تشویق هایت و همه ی رنج هایی که برای به ثمر نشستن درخت زندگیمان کشدی برایت می نویسم:
زلف روزهای تولدت با روزهای تولد انقلاب گره خورده آقای بابا؛ که حسابی هم بابایی و هم آقا.....!
در برف ! هم که به دنیا آمدی و ماجرایش هم طولانی است بابای برفی...!
پس بابای برفی تولدت مثل همیشه مبارک
اگر خیلی وقت ها بد بودم غر زدم  دلِ نازک و شاعر گونه ات را رنجاندم ببخش...

وببخش بیشتر اگر کمی زندگی خصوصی مان را عمومی کردم.

  • مهدیه سادات حقی

نظرات  (۱)

سلام به گلم

از دیشب پیامهای تبریک زیادی داشتم از بیمه دانا ؛همراه اول( البته از نوع بدلیش چون همراه اول هر کس پدر ومادر هستن) چند تا بانک ؛ پیرایشگاه پاریس؛ اقوام ؛ خانمم ودختر گل دومیم

با عرض تشکر از همه بویژه دو نفر آخری 

قشنگترین تبریکی که داشتم این متن بسیار زیبا بود

زیباترین لحظات برای هر پدر و مادری اون لحظاتیست که به بار نشستن نهال زندگیش رو می بینه

این لحظات برای من خیلی زیباست 

همه آنچه را که داریم از لطف خداست و من نمیدانم " به چه واژه شکر خدا کنم"

میترسم اگه چیزی بگم ؛بگن پدر و دختر بهم نون قرض دادن

فقط میگم خدایا بخاطر این دوتا دختر گلی که به ما دادید خیلی ممنونم

منو ببخشید اگه براتون کم گذاشتم

همه دنیای منید وانشالله باقیات و صالحات

بجون خودت الان ننوشتن از نوشتن برام سخت تره اما باید گذاشت و گذشت مبادا.......

خیلی دوستون دارم

بابایی

پاسخ:

کلا زمین خورده تم بابابی