چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

برای توصیف آدم ها باید کلمه بلد بود ...باید خیلی کلمه بلد بود..آن هم خیلی خیلی.
به نظرم آدم ها اصولا موجودات پیچیده ای هستند و تو موظفی برای توصیف این موجود پیچیده،پیچیده بنویسی...
حتی اگر آن موجود پیچیده خودت باشی!!
17 سال هم که با خودت زندگی کرده باشی انتظار زیادی است که بخواهی در یک پاراگراف توصیف کنی شخصیتت را...
پس این جا خالی خواهد ماند درست تا لحظه ای که بتوانم برای توصیف یک موجود پیچیده به تعداد کافی کلمه پیدا کنم؛حتی اگر آن موجود پیچیده خودم باشم....

با احترام،مهدیه سادات حقی

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

خدایا بغلم می کنی؟!

شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۳۶ ب.ظ

کمکم حسش می کنم.عطر دل انگیز رمضان را می گویم.ماه خدا را.ماه رحمت و برکت.همان ماه ترین ماه.
 می خواهم
پروازکنم
تا اوج.همان جایی که دوباره احساس کنم گرمای آغوش گرم الهی را....
همان جا که لطافت پر های ملائکه نوازش می دهند سر انگشانم را.
ولی انگار نمی توانم بپرم.
بال هایم توان پریدن ندارند.
 
؟!خدا،یادت هست وقتی آن ها را به من دادی به من چه گفتی
همان موقع که می خواستی مرا به این جهان بفرستی.
من اما،گریه می کردم.خدایی از همان موقع هم باهوش بودم. ها!!می دانستم که داری مرا به کجا میفرستی.

دیدی گفتم که مرا نفرست به این دنیای وانفسا ؟!.....

دیدی گفتم که من زمین و زمینی شدن و به زمان محدود شدن را دوست ندارم...!

اما تو،با همان لبخند مهربان همیشگی ات مرا به سوی این جهان پرواز دادی....
بلند تر گریه می کردم....خوب از آغوش چون تویی رها شدن گریه هم دارد!!....
فکر کردم که مرا تنها گذاشته ای..با خودم می گفتم یعنی چه پیش خواهد آمد؟!
ولی ناگهان بویت را دوباره حس کردم....همان نوازش های همیشگی ات....فکر کردم گریه هایم اثر کرده و مرا برگردانده ای...
ولی خوب که دقت کردم دیدم کسی با مهربانی به من لبخند می زند....لبخندش شبیه تو بود ولی می شد فهمید که تو نیستی...
بعد ها بهم یاد دادند که مادر خطابش کنم...
همان موقع ها بود که فهمیدم هیچگاه تنهایم نگذاشته بودی.....
یادت هست؟!آن زمان ها وقتی اندکی از تو دور می شدم اشک هایم سرا زیر می شدند و گونه هایم را تر گونه می کردند...
ولی حالا چه؟! حالا دیگر اسیر این کره ی خاکی شده ام..خیلی وقت ها فراموشت می کنم.کار هایی می کنم که دوستشان نداری.چیز هایی را دوست می دارم که نباید.فاصله ای گرفتم از تو وصف نا شدنی.درست مثل زمینی ها....
ولی قلبم هنوز سیگنال های مهربانی ات را،هرچند ضعیف،ولی دریافت می کند.میدانم اشکال از فرستنده نیست از گیرنده است.
غبار این زمین،سخت قلب طلایی رنگی را که به من هدیه کرده بودی  پوشانده است.و تنها تکه ای خاکی بر جای گذاشته است.
قضیه ی ناتوانی بال هایم هم گمانم به همین زمین مربوط می شود
ولی تو همیشه صدایم را شنیده ای....هروقت دعایی کردم بهترین ها را به من بخشیده ای...الآن هم تو یادم انداختی خاطرات خوش آن روز ها را....
حالا هوای آن روز ها بدجور به سرم زده....هوای آغوش پر مهرت.....خدا یا بغلم می کنی؟!!
  • مهدیه سادات حقی

نظرات  (۱)

دوست خوبم واااقعا عالیههههه!!!!!بووووووووووس
پاسخ:
ممنونم
راستش انتظار اومدنتو  نداشتم!!!!
خوشحالم کردی
مچکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">