چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

برای توصیف آدم ها باید کلمه بلد بود ...باید خیلی کلمه بلد بود..آن هم خیلی خیلی.
به نظرم آدم ها اصولا موجودات پیچیده ای هستند و تو موظفی برای توصیف این موجود پیچیده،پیچیده بنویسی...
حتی اگر آن موجود پیچیده خودت باشی!!
17 سال هم که با خودت زندگی کرده باشی انتظار زیادی است که بخواهی در یک پاراگراف توصیف کنی شخصیتت را...
پس این جا خالی خواهد ماند درست تا لحظه ای که بتوانم برای توصیف یک موجود پیچیده به تعداد کافی کلمه پیدا کنم؛حتی اگر آن موجود پیچیده خودم باشم....

با احترام،مهدیه سادات حقی

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
۱۴
دی

آهای عربستان!

حواست جمع باشد!!!

زخمی که از فرودگاه جده بر قلبمان نشست ، چهار ماه قبل با فاجعه قتل عام منا به دملی چرکین تبدیل شد...

و حالا با اصابت شمشیری که به خون مظلوم آغشته اش کرده ای سر باز کرده است...

حمله به یمن و کشتار و شکستن پیاپی آتش بس ها نیز نمکی بر این زخم بوده که هر روز بی تاب تر مان کرده است...

آهای عربستان !

حواست جمع باشد...!

بهانه ها تا الان هم زیادی کافی بوده...

نکند دلت هوس چشیدن پاسخ سخت و خشن ما را کرده که این گونه در میدان پست فطرتی و قتل و جنایت پیشتازی می کنی؟

این سرزمین مملو از جوانانی است که برای نابودی ظلم لحظه شماری می کنند...

جوانان مطیع..

جوانان بصیر...

جوانان فرمانبردار امر رهبر عزیزمان...

آهای عربستان.. 

حواست جمع باشد!

  • مهدیه سادات حقی
۱۲
دی

هشت سال زمان کمی نیست.در این مدت خیلی ها به دنیا می آیند خیلی ها از بینمان می روند خیلی ها  در این زمان طولانی مثل همه ی هشت سال های زندگی شان خیلی عادی به زندگی کردن ادامه می دهند اما بعضی ها هم هستند که لحظه به لحظه ی  این هشت سال را زحمت می کشند و نتیجه اش می شود یک اثر فاخر

می شود یک "محمد رسول الله"

داستان فیلم از سال دهم بعثت آغاز می شود.روزهایی که آفتاب سوزان عربستان بی امان بر سر مسلمانان بی پناه می تابد. مسلمانانی که سه سال در شعب ابی طالب به سختی روزگار گذرانده و استقامتی  پیشه ساخته اند که نه ابوسفیان و نه هیچ یک از .مشرکان مکه انتظارش را نداشته اند. تکیه ی بخش ابتدایی فیلم بر مسئله ی تحریم و نگاه ویژه به این مسئله خود نشان از هوشمندی نویسنده و طراح فیلمنامه دارد.

داستان کمی جلو می رود ابوطالب بر تخته سنگی می نشیند وکبوتر ذهنش به سمت سال های گذشته به پرواز در می آید نزدیک به پنجاه سال قبل..روزهایی که همه آمدن محمد را انتظار می کشند.و ناگاه زمین از گام های سنگین فیل های سپاهیان ابرهه به لرزه در می آید.

تشویش و اضطراب پلان به پلان وجود مخاطب را فرا می گیرد.صحنه ی های جذاب؛ بی نظیر و پر فراز و نشیبی که هر بیننده ای را به وجد می آورد درست مثل امواج خروشان پایان فیلم. حقیقتا از بازی بسیار خوب آرش فلاحت پیشه (همان ابرهه فیلم)هم نمی توان به سادگی عبور کرد.یک بازی جذاب که با لهجه ای خاص و گریمی خشن بسیار باور پذیر شده بود.

.تصویر برداری و جلوه های ویژه ی بصری که حقا مخاطب را برصندلی سینما  میخکوب می کند و میتوان به عنوان یکی از ویژگی های بارز اثر از آنها یاد کرد

در خلال داستان .شخصیت ها یک به یک خود را به مخاطب می نمایانند و قصه را روایت می کنند. بازی های باور پذیر و پخته ی هنرمندان، گریم  فوق العاده ی جیانتو دروسی و طراحی لباس جذاب ،همه و همه شخصیت ها را واقعی تر می کند.اما نقاط ضعف موجود در این قسمت چون لکه های سیاهی بر پارچه ی سفید فیلم خود نمایی می کنند.

متاسفانه فیلم در معرفی شخصیت ها نمره ی خوبی کسب نمی کند.مخاطب خصوصا اگر آگاهی چندانی از قصه نداشته باشد گاه برای یافتن نام و نسبت شخصیت ها با پیامبر درگیری ذهنی پیدا می کند دست آخر هم شاید نتواند آن طور که باید شخصیت ها را بشناسد.و این مهم در جنبه ی جهانی اثر نمود بیشتری پیدا می کند.

در بخش هایی از فیلم فهم دیالوگ های طولانی به زبان عبری و ترجمه ی غیر روان آن ها انرژی  نسبتا زیادی از مخاطب می گیرد.که احتمالا این اتلاف انرژی برای بازیگران دو چندان بوده است.شاید کاهش تعداد زیاد جملات عبری به چند جمله کوتاه هم تمرکز بر مفاهیم را  ساده تر  می کرد هم یهودی بودن شخصیت ها را منتقل.

.

از جمله ویژگی های ممتاز یک اثر فاخر که به ماندگاری اش کمک شایانی می کند موسیقی قیلم است.وظیفه ی سنگینی که در این فیلم بر دوش الله رخا رحمان قرار گرفته.هنرمندی از دیار هندوستان  که  ؛آهنگسازی میلیونر زاغه نشین نیز در کارنامه کاری اش به چشم می خورد.

بی انصافی است اگر بخواهم این بخش از فیلم را نوعی ضعف تلقی کنم اما باید توجه داشت که  داستان در فضای مکه و میان قبایل عرب جریان می یابد اما موسیقی فیلم بوی هندوستان را در سالن سینما می پراکند.که احتمالا به ملیت آهنگساز و حال و هوای هنری اش بر می گردد.

sdklhسه ساعت کمتر از آن چیزی که تصور می کردم سپری شد.سه ساعت تماشای عصاره و چکیده ی هشت سال تلاش و کوشش.و بالاخره فیلم به پایان می رسد!

خانواده ی بزرگ محمد رسول الله!.اسامی تان از پیش چشم هایم می گذرد و من مات و مبهوت به این حجم عظیم از سعادت و لیاقت می نگرم،به این همه خیر دنیا و آخرت،و به یک دنیا افتخار که روزی تان شده و در صدر همه  نصیب جناب مجیدی
.
نوشتن نقد این فیلم اگر از ساختنش سخت تر نباشد آسان تر هم نیست.
عمیقا غبطه می خورم به شما و تاسف به حال خودم.

باشد که هنر آینده ى مملکت مان بیشتر به انوار الهی منور گردد...
ان شاءالله و من الله توفیق


پ.ن:انتشار پس از سه ماه،به بهانه ی میلاد خاتم النبیین...

پ.ن2:تصویر مربوط به پس از اتمام فیلم است.زمانی که دلم نمی آمد سالن معطر شده ی سینما را ترک کنم!
.

  • مهدیه سادات حقی
۱۳
تیر

اسمش را نمی گذارم جنگ بهتر است بگویم مذاکره(!)

این چند روز بیش از همیشه  با خودم مذاکره می کنم که آیا واکنش نشان دادن به اتفاقات اخیر ماه عسل کار درستی است؟

آیا این دامن زدن به برخی از حواشی این روز های این برنامه نیست؟

جدیدا تعداد سولاتی که پاسخشان  نمی دانم است زیاد شده!!!

هنوز هم مطمئن نیستم که می خواهم حرفی را که چند سال پیش زده بودم تکرار کنم یا نه!

راستش آن موقع ها می ترسیدم...از ترکیدن ماه عسل می ترسیدم.

می ترسیدم چون ماه عسل بزرگ شده بود.

در واقع ماه عسل را بیش از حد بزرگ کرده بودند!

خیلی خیلی بزرگ.

می دانید که باد کنک که بیش  از حد باد شود می ترکد.

و من از ترکیدن ماه عسلی که دوستش داشتم می ترسیدم.

تا امسال...



تا امسال که ماه عسل 10 ساله شد و حواشی اش سرسام آور تر از همیشه

حواشی نچسبی که آدمیزاد از بوی تعفنشان فراری است،هرچند که همیشه عادت خرمگسان خلاف آدمیان بوده است...

انتشار این متن دلیل دارد:

دلیلش ماه عسل نیست

دلیلش مردم ایران اند

دلیلش خودمانیم

ما مردمی که به تمدن چندین هزار ساله معروف بوده  ایم و حالا چنان بی فرهنگی در بینمان موج میرند که آدم را از عاقبت بچه های این سرزمین می ترساند

ما مردمی که منصف بودن خصلت بارز تک تکمان بود و حالا چنان قید انصاف را زده ایم که انگار نه انگار


حساب و کتاب گاف بزرگ ماه عسل را می گذارم برای بعد...

اینکه چه طور ندانسته یک پزر یا بهتر بگویم مدل را به یک برنامه مذهبی دعوت می کنند را علی الحساب می گذارم کنار...

این که چه طور حساسیت ها در نظر گرفته نمی شود را فعلا ندید می گیرم....

شاید بعدا جواب هایشان برایم حل شد..

آنقدر این اشتباهِ از سر نمی دانم چی ، برایم غیر قابل توجیه هست که وصفش در کلام نگنجد!!!

اما

فهوای کلامم می دانید چیست؟!

این است که

ما معنی نقد را نفهمیده ایم.ما به این واژه ی کارآمد ظلم کردیم.ما هرقت توهین کردیم و افترا زدیم و ذهن مخابمان را مشوش کردیم ، اسمش را گذاشتیم نقد

حالا وقتی می گوییم نقد ، دیگر کیست که یادش بیاید دیدن نقاط مثبت و منفی یک اثر به طور همزمان؟

تعریفی که در ادبیات سال  اول دبیرستان بود..درس یازدهم

ما عمیقا ماه رمضان را فراموش کرده ایم.

خُلق نیکو را به باد  فراموشی سپرده ایم.

لباس قضات را از تنمان در نمی آوریم مگر خدای ناکرده موردی برای قضاوت از دست برود!


فلان آقای مجری خوب پول می گیرد 

قبول،

خوب حرف می زند

قبول،

ده سال بهترین ایام سال از پشت قاب جادویی به مردم سلام می کند و هر روز به طرفدارانش اضافه می شوند 

قبول،

گیرم پشت سرش کلی کشته مرده دارد و در مقابلش لشکر خونخوار منتقدان صف کشیده اند 

قبول ،

اما مسئله این نیست!

مسئله اینست که ما هنوز یاد نگرفته ایم صاحب هر ماشین مدل بالایی دزد نیست.

ما یاد نگرفته ایم که ناکامی های شخصی دلیلی برای  تهمت و افترا به افراد موفق نیست.

ما یاد نگرفته ایم هرچه را که شنیده ایم نباید زود باور کنیم.

ما یاد نگرفته ایم اگر دستمزد های میلیاردی را باور می کنیم باید 35 روز خانه نرفتن ها و 35 شب روی مبل خوابیدنها  را هم باور کنیم.

ما هنوز هم که هنوز است تصورمان از سخت ترین کار دنیا کار معدن است ، حال آن که کار فرهنگی به مراتب سخت تر و دشوارتر خواهد بود.

ما خیلی چیز ها را فراموش کرده ایم.

ما فراموش کرده ایم دروغ و غیبت و تهمت گناهان کبیره اند...که سرمان باید به کار خودمان باشد!

اما اینکه سرت به کار خودت باشد نافی امر به معروف نهی از منکر نیست...که اتفاقا در کنار این مفاهیم بزرگ تکمیل می شود.

 این همه را گفتم که برسم به این جمله...

"حواسمان باشد چقدر خودمان را محاسبه می کنیم که  این قدر حساب و کتاب می کنیم سکنات دیگران را؟"

فقط کمی بیشتر چشمانمان را باز کنیم...

  • مهدیه سادات حقی
۳۰
خرداد

توجـه توجــــــه نقد مثل اسمش بسیار طولانی است....لطفا خسته نشوید!


مقدمه

فهمیدن حال و احوال این روز های رسانه ی ملی نیاز به دقت چندانی ندارد و ضرب المثل  آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است را می توان به درستی برایش به کاربرد.

اخیرا آه و ناله های پرسوز اهالی این رسانه ی مهم کشور خبرهای ناخوشی را می رساند.

کفگیری که ظاهرا به ته دیگ خورده،مخاطبانی که آنتن تلویزونشان چرخیده و بعضا از رسانه داخلی بیزارند و برنامه های بی کیفت و حتی بد آموزی که مصداق بارزش می شود شمعدونی...

اما ظاهرا در بعضی ایام سال مخاطب آنتن تلویزیونش را می چرخاند و رسانه جمهوری اسلامی ایران را رصد می کند.و ظاهرا این رسانه ملی تمام زورش را میزند بلکه در این فرصت طلایی بتواند نظر مخاطبان را جلب کند؛

اما به چه قیمتی؟

ماه مبارک رمضان از کودکی تا به حال برای همه مان یک فرصت سی روزه برای خود سازی و تمرین برای بهتر شدن بوده و هست.

اما این نکته که تلویزون جمهوری اسلامی ایران چه قدر دراین خودسازی نقش دارد بسیار مهم و حیاتی است.آن هم برای رسانه ای که عنوان اسلامی بودن (!) را  سالهاست یدک می کشد.

متاسفانه  در چند سال اخیر شاهد برنامه هایی بوده ایم که پشت اسم ها وعناوین متفاوتی ظاهر اصلی خود را مخفی و جایشان را در کنداکتور تلویزیونمان تثبیت کرده اند.

فیلم ها و سریال ها

از جمله مهم ترینشان می توان به فیلم ها و سریال هایی اشاره کرد که هیچ سنخیتی با موضوع اصلی ماه مبارک رمضان ندارند.

سه شبکه سراسری اما در رقابتی تنگاتنگ هر شب پس از افطار مجموعا حدود 3 ساعت از وقت خود را به این سریال های اختصاص  میدهند.زمان هایی طلایی که مردم می توانستند به جای نشستن پای تلویزیون در مسیر کمال گام بردارند.

سریال هایی که با همه ی آموزش ها و هدف هایی که دارند خط و ربطشان با این ماه عزیز نا معلوم است

اما وضع و اوضاع برنامه های مناسبتی متفاوت است ویژه برنامه های سحرگاهی دم افطار سخنرانی ها و مستند ها را می توان از زاویه ای دیگر به تماشا نشست

برنامه هایی که همگی تلاش می کنند تا در ماه مبارک رمضان به موضوعات مرتبط بپردازند و مردم را هرچه بیشتر در رسیدن به هدف ماه مبارک رمضان یاری کنند.

ماه عسل

اگر کلماتی نظیر ماه رمضان تلویزون و افطار را با هم مخلوط کنید نتیجه اش می شود معجون ماه عسل

برنامه ای که حالا نهال عمرش ده ساله شده و این می تواند  رکورد خوبی برای یک برنامه ی اجتماعی گفت و گو محور باشد

در این میان آن چیزی که کار را بسیار سخت و دشوار می کند تلاش برای تکراری نشدن است

موضوعی که عوامل این برنامه را  نحن فشار قرار می دهد.

اولین شب ماه عسل در حالی شروع شد که همه منتظر تغیرات شگرفی در نحوه پرداخت و اجرای آن بودند.

از نقاط منفی اش که شروع کنیم و از تیتراژ نه چندان دلچسبش هم فاکتور بگیریم مهم ترین و توی ذوق زننده ترین مساله ی اولین شب ماه عسل 94موضوع و محتوای بسیار تعجب آور آن بود.

موضوعی که به تنهایی خودش پتانسیل یک نقد10 صفحه ای را دارد.

اما آن چه تعجب را بیشتر بر می انگیخت خارج شدن بحث از مسیر اصلی  و پرداختن به سوالات بسیار بی معنایی نظیر تاریخ خواستگاری عقد وعروسی  و میزان اهمیت دادن خانم ها در  به یاد آوری آن ها از سوی همسرانشان بود.

و اما  داستان جوانی که برای اثبات عشقش احمقانه ترین راه  ممکن یعنی  به پایین پرییدن را انتخاب می کند و جان و جوانی اش را شدیدا به خطر می اندازد  لایق لقب اولین شاهکار ماه عسل 94 است.

اگر خوش بین باشیم اتیکت بدآموز بودن به پیشانی این قصه نمی زنیم اما هرچقدر هم که تلاش کنیم قطعا نخواهیم توانست جنبه آموزشی این قصه را بیابیم

قطعا هر انسان عادی با دلی مهربان از دیدن انس و الفت وعشق میان یک زوج جوان آن هم در چنین مرتبه ای لبخند تحسین بر لبش نقش می بندد اما آیا ما واقعا در برنامه سازی مان  این قدر قحطی موضوع داریم که راه  درست عاشقی کردن  بشود موضوع و برای بهتر یاد دادنش به بازگو کردن این مسائل بپردازیم؟آن هم درست در اولین ویکی از برجسته ترین شب های  ماه مبارک رمضان؟

آیا غیر از این است که برنامه ای با چنین حجم گسترده ای از مخاطبان رسالتش سنگین تر و عمیق تر از سایر برنامه هاست؟

آیا بهتر نیست به موضوعاتی بپردازیم که ارتباط بیشتری با این ماه بزرگ وعزیز دارند؟

و در نهایت آیا این ناسپاسی نیست که یکی از طلایی ترین آنتن های رسانه را این گونه حیف و میل کینم؟

به نظر می رسد این ناسپاسی از سوی طیف گسترده ای از مردم  هم مورد انتقاد قرار گرفته است که باتوجه به کارنامه درخشان این برنامه رفع این مشکلات در برنامه های آتی دور از انتظار نیست.

اما در اولین قسمت ماه عسل امسال نقاط قوتی هم به چشم می خورد  که در کفه ی دیگر ترازو جای می گیرد.

دکور جدید و جالب ماه عسل که هر سال مردم را شگفت زده می کند و امسال هم کهکشانی شدنش جو جدیدی در این برنامه ایجاد کرده است.

افزایش تعداد مهمانان برنامه و سبک و سیاق جدید و تفاوت ایجاد شده در نحوه تصویر برداری نیز حائز اهمیت است.

با توجه به این که تنها دو شب از این برنامه گذشته است یقینا انتقادات بیشتر دور از انصاف خواهد بود.

شب های روشن


 واما در گروه  برنامه های مناسبتی می توان به شبهای روشن اشاره کرد کاری از گروه خانواده و فرهنگ  شبکه دوم سیما با اجرای رسالت بوذری که با فضایی متفاوت از پشت بام ساختمان شبکه دو روی آنتن این شبکه میرود و فضای گرم و خانوادگی این برنامه بسیار خاطره انگیز است.

یک برنامه ی صمیمی با محوریت خانواده ودینداری که از موضوعات و مهمانان گرفته تا مسابقات و جوایزش همگی درست و به جاست و زمان پخشش چه قدر درست در دل ماه مبارک رمضان جای گرفته است...!

پرداختن به موضوعات پر اهمیتی نظیر چگونه نماز خوان کردن فرزندان ، معرفی کتاب های کم حجم و درعین حال مفید،توجه به سخنان رهبری در مباحث مختلفی نظیر افطاری ساده و سبک زندگی اسلامی،دعوت از مهمانان و کارشناسان محبوب و مجرب، دغدغه مندی دست اندرکاران این برنامه را به وضوح مشخص میکند.


آیتم شعر خوانی شاعران جوان،از آن آیتم های دو سر طلاست که شب های شبهای روشن را روشن تر می کند...از سویی توجه به برگ های جوان درخت شعر کشور و از سوی دیگر محتوای مناسب و مناسبتی شعرها لبخند رضایت را برلب های مخاطبان می نشاند...آیتمی که اولین شبش را با حامد عسکری کلید زد و هرشب مخاطبان را به چند خط دلنشین مهمان می کند...

نوسفران

ا

اما نوسفران که برنامه سحرگاهی شبکه دو است و مثل چند سال اخیر با محوریت روزه اولی ها و این بار با اجرای سید جواد هاشمی مهمان منازل مردم است.

برنامه ای لطیف و آرامش بخش  که با توجه به گروه سنی مخاطبانش به مراتب حساسیت های بیشتری را می طلبد...

نوسفران برنامه ای متنوع و خوش ساخت است و از تیتراژ و آیتم ها گرفته تا محتوا و دکور همه بر اساس سن مخاطبان طراحی شده اند.

تیتراژ پر معنی،آیتم های مختلف ،سخنان زیبای  حجت اسلام اخوان،و البته داستان های مختلف با اسانس قصه گویی جذاب سید جواد هاشمی، یک وعده سحری روحانی است که  هروز سفره ی سحری نوسفران را رنگین می کند!


و در آخر هم آیتم گفت و گو با کودکان ، که هنگام تماشایش شاید قدر همان ابر های کومولوسِ زیر پای بچه ها حس لطافت عجیبی وجودتان را پر کند، و خروجی اش بشود یک آمین از ته دل برای دعاهای شیرین کتاب دست های کوچک دعا.

 و اما صدر گروه مستندان را می توان به جرات به مستند از لاک جیغ تا خدا اختصاص داد.مستندی که لطیفانه به موضوعی جذاب می پردازد!

این بار بد حجابان خود ، زندگی تحول یافته شان را روایت می کنند و تاثیر دعوت به حجاب را  با شیوه ای متفاوت به چندین برابر می رسانند.
 این مستند با توجه به زمان اندکی که در اختیار دارد با یک گفت و گوی جذاب و از زاویه ای متفاوت گروه های مختلفی از مردم را پای دریچه تلویزیون می کشاند و به خوبی مخاطب را نیم ساعتی میخکوب میکند.
آن چه در این میان به شدت مرا جذب میکند،ساختار ساده و بی آلایش این مستند است،به نحوی که در عین پرداخت ساده ، بیننده به شدت از دیدنش لذت میبرد.
از نام زیبا و مناسبش هم نمی توان چشم پوشی کرد که قطعا یکی از گزینه های جذاب برای دیدن این مستند خواهد بود.

در این میان ان چه از رسانه ملی مان انتظار می رود ملی ماندن  و دوری از میلی شدن است... .

 

باشد که همه این تلاش ها در راستای تحقق ظهور منجی و زیر سایه نگاه پرورگار مقبول افتد.

ان شاءالله

 

  • مهدیه سادات حقی
۲۹
خرداد

چقدر دوستت دارم
و چقدر دوستداشتنی هستی برای همه 
اصلا وقتی می آیی اشک و لبخند را با هم به چهره ام مهمان میکنی
عطر پیراهنت را که نگو...
پاک ترین و لطیف ترین نسیم زانو می زند مقابلش...
ای مهربان ترین ماه مهربان ترین مهربانان

+ماه رمضونمون مبارک
++ خداجون کمکمون کن همون طوری باشیم که تو دوست داری....
+++دعا فراموش نشه

  • مهدیه سادات حقی
۲۷
خرداد


هوا ابری شده امروز

پر از عطر گل یاسه

که قلب یک وطن امروز

پر از امواج احساسه

 

چِشا بارونیه خیسه

پر از غصه س پر شادی

که سوغاتیت ؛سفر کرده!

شده یک جَو عرفانی

 

عجیبه این تناقض ها

چشای خیس و یک لبخند؟!

شاید اعجاز یک بندِ

که واسه تو شده دس بند


تو خوابیدی با چشمایی

که نه بسته نه خسته بود

تو برگشتی  عزیز دل

با دستایی که بسته بود

 

ببین با دستای بسته ت

چه موجی رو به پا کردی!

تو ای مرد دلیر جنگ

بازم ما رو صدا کردی

 

صدای تو پر از عشقه

پر از شوره پرِ احساس

نشونی شم یه دریا ، دل

که از عشق شما اینجاس

 

تو غواصی و می دونم

که خط ها رو تو می شکونی

تو راهت موندگاره و

تو دلهامون تو میمونی

 

حواست هست بابایی

درخت قامتش خم شد

نگاهش رو به تصویرت

دوای درد و مرهم شد

 

مامان اما با هر زنگی

به سرعت می پره از جا

دلش آروم نمی گیره

چه قدر لرزون این دستا

 

تو چشماش اشک هایی هست

که عمرش قد سی ساله

یه دنیا درد تنهایی

یه عالم آهه و ناله

 

وللی اون راضیه از تو

چشاش خیسه ، لبش خندون

عجیبه این تناقض ها

ولی نه توی این میدون

 

شاید حالا که برگشتی

دلش آروم شده باشه

میدونه ماهیِ نازش

یقینا تو بهش جاشه

 

  • مهدیه سادات حقی
۱۵
خرداد

آن ولی هست نه آنسوی افق...که میان همه ی مردم شهر...او همین جاست...همین نزدیکی است..

 گل قالی هامان  به قدومش چه طبیعی شده اند و چه عطری به هوا از قدمش برخاسته...

روز ها او .....میان همه ی مردم شهر...راه حق می رود آرام آرام...و میان نگه پر گنه مردم خواب آلوده..

چه غریب است امام

چه غریب است امام

چه غریب است امام

اگر از چشم بشر سو فراری شده است

اگر آن نور حقیقت ز نظر پنهان شد

تو بدان چشم تو را معیوب کرد
گنهی که تو بدان آه تاسف به لب گوهر دردانه نشاندی
تو که در لشکر او یار و کمک حال نماندی
تو همانی که ظهورش ز وجود تو شروع خواهدشد
تو همانی که اگر برگردی
تابش نور ظهورش روشنی بخش دو چشمان جهان خواهد شد
  • مهدیه سادات حقی
۱۲
خرداد

مثل قطره افتادم میان جمعیت

همگی با هم روانه شدیم ..مثل یک رود..

حسم را توصیف که نه می خواهم تعریف کنم برایتان

حسی که از من نیمه سنگ دل اشک درآورد و چشمانم بابتش سرخ شد

آن جا همان جایی بود که تو را چنان در آغوشش میکشید که آرزو میکردی هیچ وقت رهایت نکند

حتی اگر خیلی خیلی هم خاص نبود یک آن قریبی داشت

اسمش نور دوازدهم بود

و صاحبش خورشید پشت ابر

یک راوی و شش غرفه ی پی در پی که هر کدام  قلب شش گوشه ات را عجیب احیا می کرد

و من آن جا احیا شدم

زنده شدم و فهمیدم بد ترین مرگ جهان همان خواب و غفلت زدگی است

مردم!!!!

باید بیدارشویم..احیا شویم

دست برداریم از خوابی که روی خواب های زمستانی را کم کرده

............

اگر شانس یارتان باشد نور دوازدهم را در گرگان می توانید بیابید

تا جمعه....تا غروب جمعه

یادتان باشد که شانس ، نام دیگر خداست زمانی که نمی خواهد امضایش پای داده هایش باشد

پس شانس برای همیشه یارتان...


 

  • مهدیه سادات حقی
۰۶
خرداد

بعضی وقت ها یک چیز هایی پیش می آید که دخیل نبودن آدم تویش داد می زند

اصلا تابلوست یکی دیگر همه چیز را ردیف کرده.ضایع است که کار دست آدمیزاد نیست

مثل پیدا شدن یک خانه ی باب میل  یا یک شغل توپ و از همه مهمتر شروع شدن یک رابطه دوستی

حدودا سه سال پیش بود

حوالی آبان

چند ماهی بود که وبلاگ نویسی یکی از کار های اصلی ام شده بود

آن زمان پرشان ایده را خیلی که نه اما تا حدودی می شناختم

در حد اسم جالب توجهش

شیش تاییا که ساخته شد پخشش مرا به وجد آورد

اصلا داشتم امیدوار میشدم به رسانه ی تارعنکبوت گرفته ی مان

خواستم بیشتر بدانم ازشان

 چند عبارت با چاشنی چند کلیک مرا به کمی فراتر از من رساند

اولش مثل وبلاگ های معمولی بود...صفحه هایش را که ورق زدم چشمم به عکس های صاحب وبلاگ افتاد

کامپیوتر ذهنم هی پیغام میداد که چه قدر آشناست

"باید یک جایی دیده باشمش"

کلاس اجرا میرفت و از تجربه هایش می نوشت

کم کم دوست شدیم

اولش فقط در حد کامنت و ایمیل بود.

پیشرفته تر که شدیم (!) از این موبایل با کلاس ها آمد دست مان و رشته ی دوستی مان ناگسستنی تر شد

نمی دانم چه طوری اما ما خیلی شبیه بودیم

خودش را نمی دانم اما من برایم جالب بود اینهمه وجه اشتراک

اصلا باید کلی زمان می گذاشتی تا یک اختلاف نظر پیدا کنی که لا اقل ناقض فامیل بودنمان شود..یک چیزی در حد خواهر مثلا

وقتی میگویم نمی دانم  چه طوری روز تولدش اس ام اسم را می فرستم

وقتی می گویم نمیدانم چه شد که دوست جانی هم شدیم

وقتی می گویم این همه فاصله را چه طور نمی بینیم

وقتی میگویم این همه محبت را ندیده ولی شناخته نثار هم میکنیم

جوابش می شود همان چند خط اول

باقی اش باشد برای کسی که امروز روز ت-و-ل-د-ش است!!!

چه خوب شد که در همچین روزیخدا تو را بنده هایش هدیه کرد!!!!

+دوست جانی تولدت مبارک!

++دلم می خواست یک عکس دونفره از خودمان می گذاشتم ملت کیف کنند ازاین همه محبت....یادم آمد که ما اصلا هم را ندیده ایم  :)))


 

 

  • مهدیه سادات حقی
۰۶
خرداد

تا حالا شده بری استخر؟!

شده یه اتفاقی بیوفته و بخوای غرق شی و در حالی که جونت داره بالا میاد بخوای خودتو نجات بدی؟

شده دست و پا بزنی ؟!

شده دلت برای دوباره چشیدن طعم اکسیژن لک بزنه؟!

حالا فک کن 

تو اون شرایط دستاتو  قرص و محکم ببندن

رد طناب خیلی میسوزه؟!

نمیتونی دستاتو حرکت بدی،نه؟!

فک کن به جای آبم پرتت کنن تو یه استخر خالی

یه چیزی شبیه گودال

بعد به جای آبم خاک بریزن روت

شده؟

د نه د...نشده!

نشده که طعم خاکو بچشی

نشده که اینقدر تند تند نفس بکشی که ریه هات پر خاک شه

شاید گریه ات بگیره

خوب آخه داری میمری

اونم نه معمولی 

دارن می کشنت

به بدترین وجه ممکن

داری شهید می شی

شایدم اشکات با همون خاکا قاطی شن و بوی گل فضا رو پر کنه

شاید یاد گذشته ت بیفتی

شایدم به فکر آینده ای باشی که برای بهترین بودنش داری جونتو میدی

شاید به این فکر کنی که تو آینده مردم چه شکلی اند؟!...چیجوری ان؟!..تو رویادشون میمونه؟!...نه،تو اصلا واسه اسم و رسم نرفته بودی که حالا بخوای به این چیزا فکر کنی

...........................

آره ؛ محاله این اتفاقا واست پیش اومده باشه

محاله چون تو الان زنده ای

سالمی داری اکسیژن تنفس می کنی نه یه مشت خاک و کلوخ

ولی چند نفر بودن که این قصه رو نشنیدن که لمسش کردن

که توش جون دادن

که 29 سالم قصه شون زیر خاکا خاک خورده 

جالبه نه؟!

چه قدر منطقی ه که بعد این همه سال برگشتن که یه چیزی بگن

که ببینی که با دستای بسته شون چه موجی راه می اندازن

که بگن :

عزیزم حواست هست؟!...ما مطمئنیم قرن ها هم بگذره حواس تو به هیچ چیز پرت نمی شه

تو هم مث ما از هیچ کس نمی ترسی...الا...هر پرچم سفید ی گولت نمی زنه...تو پاش بیفته حاضری قشنگ تر از ما تو میدون مبارزه خوش رقصی کنی

آره قشنگه

قشنگ تر وقتیه که میفهمی تو چه قدر مهمی که یه آدم واسه راحت زندگی کردن تو چه قدر سخت شهید شده

چه قدر زجر کشیده

و چه قدر سخته با کلمه ها بخوای یه جوری بازی کنی که جلوی رقص ایثار اونا کم نیارن

آره اونا هم انتخاب کردن و هم انتخاب شدن

اونا چند نفر بودن

همان 175 نفر

#سلام_بر١٧٥غواص_شهید

  • مهدیه سادات حقی
۰۲
خرداد

قلب من تکه و تکه دل من پرخون شد

که چرا ارض یمن با دم تو گلگون شد؟


تو که یک غنچه و یک کودک بی آزاری

تو مگر با عربستان سر جنگی داری؟!

ز چه رو کشور تو زخمی و ویران شده است؟!

موی پر پیچ و خمت از چه پریشان شده است؟

ترس و ذلت همه مزد عربستان باشد

تا ابد زار و پریشان و پشیمان باشد


و خدا او که همه چیز جهان در ید اوست

اوکه ناظر بده بر کار بشر دشمن و دوست


او که عادل بده و هست و همی خواهد ماند

او که جبریل امینش به ولی قرآن خواند


در همان وحی و کتابش به پیمبر فرمود

گرد ذلت به سر اهل ستم خواهد بود


دست ایزد به سر اهل یمن ماندنی است

قصه ی جنگ شما تا به ابد خواندنی است


استقامت شده واژه جملاتم چه صبور

نتوان وصف نمود این عظمت از ره دور


عرق شرم سعودی به زمین گشته روان

ای یمن تا به ابد فاتح این جنگ بمان


ما همه یاد شماییم و به دل ها غوغاست

گر زمن میشنوی آخر غصه زیباست


ما صدامان به سر غرب بلند است هنوز

سازمان ملل انگار به بند است هنوز


بند غفلت به گلویش شده بسته ای داد

حق خوری می کند آن که داد حق سر می داد


یک جهان پشت شما مانده و بی تاب شماست
دست الله بود یار و نگهدار خداست

گر خدا پلک زند ریشه ی ظالم بر باد
رفته و ریشه وی می کند او از بنیاد

ای خدا پلک برن بر همه ی اهل ستم
و به لبخند بگیر از یمنت غصه و غم

ما همه چشم به مولا و ولی مان داریم
به ندا و سخنش گوش سراپا دادیم

تا بیاید کند او امر و به سر مابدویم
این همان خاصیت عشق بود؛گرچه بدیم

این دل سنگی ما باز هوایش کرده
کاش او آید و بینیم که آب آورده

به کویر دلمان ریخته آباد شدیم
و ز بند غم هجران وی آزاد شدیم

و


پ.ن:اللهم عجل لولیک الفرج

پ.ن دو:تنها کاری که از دستم بر میومد!



  • مهدیه سادات حقی
۱۸
ارديبهشت

میکائیل را میتوان جزء آن دسته ای از سریال های تلویزیون قرار داد که حال آدم را خوب میکند

از همان هایی که آدم را در اوج ناامیدی نسبت به تلویزیون مملکتش امیدوار میکند

سریال میکائیل خوب است

و این خوب بودن را میشود از دو زاویه به تماشا نشست

نمای اول برمیگردد به مردم دار بودنش.به این که مردم می دیدنش

به این که دوستش داشتند

 و نمای دوم را میتوان به کیفیت خوبش مرتبط کرد

به داستان جذاب

تصویر برداری قوی

و بازی های به جا

و  خوبی دوم می شود زمینه ساز خوبی اول

می شود شاهد خوبی اول

یعنی تا فیلم ،خوش ساخت و خوش پرداخت  نباشد دیده نخواهد شد

البته این که شب های اول بازی هابه چشمم نیامد

این که نسبت به نوع چادری بودن یاس خانم گلخانه معترضم

این که پایان نیمه آزاد انتهای داستان  را تقریبا دوست نداشتم

را هم نمی توانم ندید بگیرم

و اصلا هم نمیتوانم بگویم چیزی از ارزش های فیلم برایم کم نشد

اما به نظرم همین که یک منتقد منصف سخت پسند را بتوانی چند شب راس دینگ دینگ ساعت 22 پای تلویزیون بکشانی خود نشان از خوبی خیلی چیز هاست

و من سخت پسند این تعادل و تعامل اعضای میکاییل را دوست داشتم

این که همه چیز سر جایش بود را دوست داشتم

این همه مهره ی درست جایگذاری شده را دوست داشتم

این که هر شب نزدیک به 50 دقیقه ی پر اتفاق را ببینم دوست داشتم

و از ریتم تند و جذاب قصه لذت بردم

قصه ای که حد و مرز ها را یادش نرفته بود

قصه ای که نه آبکی بود و نه کش دار

قصه ای که تویش  تقابل خوبی بدی موج میزد

قصه ای که روایت کننده یک پلیس خوب بود.یک میکائیل.

یک پلیس زود جوش تند مزاج در یکی از جنوبی ترین نقاط گربه ی ایران که دست تقدیر تا پلیس بد بودن بردش اما او همچنان قهرمان قصه ماند

قهرمانی که دزد ها را میگیرد اوباش را دستگیر می کند و اسمش می شود مایه ترس و دلهره ی رعب آفرینان 60 کیلومتر

 و چه قدر خوب شد که 60 کیلومتر همان 60 کیلومتر بود بی آن که چیز دیگری باشداسمش شاید این طوری بیشتر به خودمان گرفتیم همه چیز را

ضد قهرمان داستان اما در ظاهر یک پیرمرد باز نشسته ی محترم و پولدار بود

کسی که کارهای کثیف را به تمیزی هرچه تمام تر انجام میداد و ککش هم نمی گزید

یک شخصیت  سیاه با عاداتی خاص

با یک مدل موی سیاه رنگ ژلی،یک قلب عاشق که انصاقا اصلا به قیافه اش نمی خورد  پای لنگ و یک صندلی مرموز که همراه همیشگی اش بود

 و به نظرم علیرضا خمسه چه خوب درآورده بود این ضد قهرمان را

قهرمان و ضد قهرمان را  که بگذاریم کنار میرسیم به خاکستری های داستان

جایی که می شود امثال رشید را توش پیدا کرد

رشیدی که گاهی حرص درمی آورد از آدم با آن همه تندی و گاهی دلت ته میگرفت برایش که آخ چه قدر عقده ایست بنده ی خدا

رشید زیبا  یک شخصیت پرتناقض بود که هنوز هم نمیدانم این همه خشم و عشق را چه طور در یک وجب قلب جای داده بود

آخرش هم که آقاخان جوان مرگش کرد دلم بیشتر برای مهری سوخت تا  خود بنده ی خدایش

اما مهری که نمای مجسم یک دلباخته ی روانی کننده و یک عاشق بی عقل است و لقب حرص درآور ترین شخصیت داستان را به خود اختصاص داده و قطعا بخشی از این احساس،فارق از دیالوگ ها،به بازی مهری خانم موحد برگردد.مهری از همان هایی است که با چشم باز و حواس جمع هزاران بار به چاه می افتند.و این همه تجربه  بازهم به کمک یک هزارمین بار نمی آید.

اما یاس خانم گلخانه به دلم نشست.نه این که الکی الکی نشسته باشد ها .نه به نظرم نقش  یک زن بیوه شده که حقا در عرض چند ماه یک عالم بلا سرش آمده و بعد از رسول جان خدابیامرزش چه آب ها که از سرش نگذشته بود را خوب درآورده بود.

دایی عبدالله خدا بیامرز را  هم خیلی طبیعی در نقش یک پدربزرگ ایرانی و اصیل پذیرفتم

از بازی ها قصه فیلم برداری و .. گفتم نوبتی هم که باشد نوبت صاحب اثر است

سیروس خان مقدم

عرضی نیست جز اینکه خسته نباشید

و یک تشکر بابت اینکه مثل خیلی ها الکی فیلم نساختید

الکی پول بیت المال را حیف و میل نکردید

و الکی وقت مردم را نگرفتید

راستی ما منتظر چهارمین پایتخت دوستداشتنی هم هستیم!!!

 

 *توضیح تیتر نوشت:«واقعا» را جایگزین «الکی» تیتر کنید(!)

 

 

  • مهدیه سادات حقی
۱۳
ارديبهشت

یه غمایی هس که بزرگه

که سنگینه

که به قول جناب سروان محمودی:

موهای آدمو  یه  شبه ، یه دس ، سفید می کنه

حالا حساب کن که تو اون غم 

از یه خانم 

با اون روحیه ی ریحانه

با یه جیگر پاره پاره

و چهره ای که از فرط شکستگی نمیشه شناختش

میپرسن چی دیدی ؟

بعد بگه چیزی جز زیبایی ندیدم

..........................

یه معادله هایی هس

که مجهولای توش زیاده

که نمی شه طبق قاعده و قانون حلش کرد

که اصن نمی شه هیچ جا، تو هیچ کتابی ،جوابشُ پیدا کرد

این معادله ها از اون معادله هایی ه که جاشون تو قلبه

که فقط با عشق حل میشن

این معادله ها رو توی یه کتاب هم می تونی پیدا کنی 

البته کتابی که اسمش ریاضی نیس

رو جلدش نوشته کربلا


تسلیت نوشت:سالروز وفات حضرت زینب (س) تسلیت باد


  • مهدیه سادات حقی
۱۲
ارديبهشت
هی تایپ کردم و هی پاک کردم
هی سرودم و هی خط زدم
هی نوشتم و هی ....
.
.
.
.
اما الان اومدم که فقط یه جمله بگم!
بابا داشتن بهترین حس دنیاست!!!
همین و بس...

  • مهدیه سادات حقی
۰۷
ارديبهشت

یه دنیا درد بدون تو 

بدون بودنت پیشم

می خوام قصه بگم آخه

با یاد تو سبک میشم


میخوام قصه بگم شاید 

سرم گرم نبودن  شه

غم چشمام تموم  شه و

لبم گرم سرودن  شه


بذار قصه بگم واسه

دلی که جای تو توشه

یه دریا با یه ساحل که

فقط یک رد پا روشه


همه انگار خوشبختن

پر لبخنده لب هاشون

با هم حرف میزنن اما

تو نیستی توی حرفاشون


تو این دنیا چه تنهایی

کمه یار و کمه یاور

من اما یاد تو هستم

تو قلب من شدی باور


دلم خونه ، واسه چشمات

که بارونی و ابریه

میدونم، سخته تنهایی

میدونم که چه دردیه


همه سرها شده گرمه

یه بازی که دو سر باخته

کی آخه بی تو و حرفات

یه دنیای قشنگ ساخته


همه محدوده ذهناشون

به خونه ها و ماشین ها

تَه امید یک آدم 

ببین آقا ، شده این ها!


تو رو واسه خودم خواستم

می خوام مال خودم باشی

می خوام تو این سفر هر روز

دلیل* و سرورم باشی


به جبران یه اشک تو

به جبران هزاران سال

شاید حافظ کمک کرد و 

به نام من دراومد فال


که توش شاید بتونم من

بدم یک جون ناقابل

بیا ای صاحب تنها

ردِ پای روی ساحل...



*راهنما

+اللهم عجل لولیک الفرج

++ترانه سرا=خودم

  • مهدیه سادات حقی
۲۸
فروردين

به ذهنم می سِپارم تا همیشه

نگاه آخرت رو نازنینم

که وقت رفتنت چشمامو بستم

دلم می خواست که دنیا رو نبینم


که دنیا بی تو و بی سایه ی تو

چه تاریک و چه بی ماه چه سرده

نمی دونم چرا وقتی که رفتی

دلم می گفت دوباره بر می گرده


تو جریان ستیز عقل و دل ها

که عمرش قدّ تاریخ حیاته

همه می دونن این عقله که هر بار

برنده است و دلامون کیش و ماته


دلم می گه که بر می گردی آخر

ولی حرفای عقلم ترسناکه

می گه باور کنم این رفتنت رو

بدون تو تنفس دردناکه


که بعد تو دیگه رنگا نموندن

تو دنیایی که زیبا بود و رنگین

که بعد تو دیگه رنگین کمون هم

یه خط صافه و مشکی و غمگین


دلم تنگه واسه روزای خوبی 

که توش شمع نگاهت پرفروغه

می خوام باور کنم برگشتنت رو

ولی می دونم این حرفم دروغه


می دونم معنی حرف کسی که

صداش لرزید و گفتش که تمومه

یعنی این که ساکامونُ ببندیم

با اشکایی که می ریخت روی گونه



ینی این که لباس هامون سیاه شد

ینی شمع و ینی سینی حلوا

ینی امشب تو خونه تنها موندیم

مث آدم که پیشش نیست حوا


تو از دردت رها می شی و ماها

همه بارونی می شه چشم هامون

واسه چشمات واسه حرفات عزیزم

یه دنیا تنگ می شه این دلامون


واسه عیدا واسه مهمون نوازیت

واسه بوسه به دستای قشنگت

تا روزی که بیایم پیشت مامانی

دلامون قد ذره می شه تنگت


می دونم جای تو عالی و خوبه

تو که واسه همه بودی فرشته

آخه گفتن که زیر پای مادر

فقط شایسته ی خاک بهشته


+پی نوشت:برای بهترین و عزیز ترین مامی دنیا

برای شادی روح همه ی رفته هامون صلوات+فاتحه

یه ترانه کوچولو  از طرف عاشق ترین نوه دنیا

  • مهدیه سادات حقی
۲۷
فروردين

اصطلاح " قلدر" اصولا در فرهنگ و ادبیات فارسی به کسی اطلاق می شود که  بخواهد چیزی را که مال خودش نیست به زور تصاحب کند یا کارهایی با  مفاهیم مشابه

همه ما در زندگی حتما آدم های قلدر دیده ایم

یا دسته کم یک بار از کلمه قلدر استفاه کرده ایم و یا اینکه حداقل شنیده ایم اش.

قلدریت هم صفت جالبی است ها 

چون اصولا خیلی چیز ها می توانند قلدر باشند

(پیرو پست قبل)

از آدم ها بگیر که از کوچک و بزرگشان دم از آزادی بیان می زنند تا همین حیوانات زبان بسته ای که با زبان بی زبانی برای هم قلدر بازی در می آورند که البته این قلدر بازی هایشان در راستای غرایزشان است بنده های خدا و از ظالم و مظلومشان هیچ کدام هیچ اعتراضی ندارند

 و اما دولتهای قلدر یا همان قُلدُر گاوِرمنتس

به عنوان نمونه همین آمریکای بخت برگشته که هم اکنون شاهد رفتن های های و باقی ماندن وای وای اش هستیم.

این آمریکای بنده ی ناخدا از همان اول هم پالانش کج بود.

نمی دانم ها اما حدس می زنم این دیالوگ تازه به محبوبیت رسیده  آقای زهتابِ در حاشه از همین قلدر بازی های آمریکا نشئت گرفته.

همان جایی که با قاطعیت اعلام می کند این جی ماس ماس ( با تاکید موکد روی میم!!!)

اما نکته مهم اینجاست که  قلدریت ،  قلدریت است!

خواه از به زور گرفتن پاک کن بغل دستی ات در مدرسه حاصل شود

خواه از تعرض به خاک کشور همسایه

خواه از ماس ماس کردن و تلاش بی اندازه برای  پلمپ شدن تاسیسات هسته ای یک کشور دست و رو شسته!

قلدر که باشی

مرغ همسایه ای را که غاز نبود به زور می گیری

اما میبینی که ای دل غافل

این همسایه چه قدر راسته گفته بود بنده خدا!

قلدر که باشی

سهم کیک خواهر و برادر کوچک تر و یا حتی بزرگترت را هم میخوری به زور

اما بازهم سیر نمی شوی

قلدر که باشی

ایستادن پشت چراغ قرمز

بوغ نزدن دم بیمارستان

گوش کردن به موسیقی آن هم با صدای ملایم

برایت هیچ مفهومی ندارد

قلدر که باشی 

کارهای کثیف را به تمیزی هرچه تمام تر انجام میدهی

درست مثل آقاخان سریال میکائیل!!!

قلدر که باشی

صف برایت بی معنی است

حالا چه صف نانوایی باشد چه رأی گیری و چه صف طویل دریافت یارانه ها!

قلدر که باشی

برایت مهم نیست که دستت کجا باشد؛

توی جیب خودت یا جیب مردم!!!

قلدر که باشی

به زور می خواهی نظرت را تحمیل کنی به مردم

حالا خودشان هم نخواستند خیلی مهم نیست

مهم تویی که می خواهی

قلدر که باشی

دلت برای هیچ کس نمی سوزد

که این هیچ کس شامل خودت هم میشود قطعا

قلدر که باشی....

بهتر است نباشی

بهتر است که روی زمین

توی شهر

توی این دنیا نباشی

که هیچ کس قلدر جماعت را دوست ندارد

خوب احتیاجی هم به یک قلدر نیست در جامعه ای که مانور عدالت در پیش دارد!

پس حواسمان بیشتر  به خودمان باشد

"این جا هیچ کس قلدر ها را دوست ندارد!"

 

  • مهدیه سادات حقی
۲۰
فروردين

گاهی وقت ها می شود که در توصیف خیلی چیز ها حرف کم می آوری
حتی اگر مجری باشی حتی اگر گردی دایره لغاتت از زمین هم گردتر باشد
چون اصولا بعضی چیز ها اصلا تعریف ناشدنی هستندمثل واژه هایی هم چون حیا عفت شرم و...
این موضوع برای عکسش هم صدق می کند..
مثلا بی حیایی بعضی هارا نمی توان توصیف کرد
البته لازم به ذکر است که بی حیایی صفت جالبی است
چون اساسا چیزها هم می توانند  بی حیا باشند
چیز هایی مثل فیلم..

اسم این چند خط را اگر بگذاریم مقدمه می شود مقدمه رخ دیوانه
اما اگر نقطه پایان بگذاریم برایش می شود توصیف رخ دیوانه
اما تند مزه بودن این نقد شاید از اوایل دیدن فیلم شروع شد
جایی که می شد شدت بی حیایی فیلم را تا حدود زیادی از همان ابتدای فیلم حس کرد
خوب البته همه ی بی حیایی ها را هم که نباید گردن فیلم انداخت
باید منصف بود
خوب گناه فیلم بنده خدا چیست وقتی از اساس فیلم نامه بی حیا بوده؟!
حالا این که دوربین بی حیا و بازی های بی حیا تر هم کمکش کرده اند بماند

بازی های تکرای و نه چندان دلچسبی که اصلا چنگی به دل نمی زد 

اما از ما که خودمان را منتقد منصف می دانیم نه بالفطره بعید است که این چنین پایمان را برگاز بفشاریم و تندروی کنیم
از حق که نگذریم
رخ دیوانه را جور دیگری هم می توان دید
می شود گفت که همان فیلم نامه ی بی حیا شور جالبی در سالن سینما ایجاد کرده بود که خوب انصافا ربطی به بی حیایی اش نداشت
و از ریتم تند و معقول داستان نشأت می گرفت
تا از این زاویه به رخ دیوانه می نگریم هم بگویم روایت هشت اپیزودی از یک داستان سرکاری خودش مقوله ی پیچیده ایست
اینکه تو خودت را شرلوک هلمز فرض میکنی و آخرسر  ببینی که قد مبصر کلاس تان هم نتوانسته بودی مهره اصلی را پیدا کنی حس جالبی است که تازه از روشن شدن چراغ های سالن سینما به سراغت می آید

از همه ی اینها که بگذریم می رسیم به اصل مطلب
جایی که می شود این بی حیایی هارا توش پیدا کرد
اصلا پیدا کردن فعل خوبی نیست
چون اصولا برای پیدا کردن باید گشت
باید زحمت کشید
اما این روزها این صفت نچسب را می توانی بایک نیم نگاه پیدا کنی
گفتم نچسب چون بی حیایی اصلا به ما به دینمان و به آیین و رسوماتمان نمی چسبد
حالا این روز ها چه بر سرمان آمده خدا می داند
یادمان باشد
باید سر و سامان نشان بدهیم از خودمان که برسیم به روزگار سر و سامان یافته
که بیاید آنکه قرار بود منتظرش باشیم
اینها را گفتم تا یادمان بیاید شاید چیز هایی را فراموش کرده ایم...

 

  • مهدیه سادات حقی
۱۵
بهمن

 

من میگم نیمکت و تک صندلی

تودست میکشی به  کمرت

میگم برد هوشمند

تو چشماتو آزمایش می کنی 

من میگم امتحانات نهایی

تو یواشکی ناخوناتو میجوی

میگم خدا هس

تو نفس راحتتو میدی بیرون

من میگم  هشت ساعته

تو انگاری غم دنیا میاد تو دلت

میگم چهار شنبه ساعت آخر

تو قند تو دلت آب میشه

من میگم  مدرسه تو روزای آخر اسفند

تو بی حوصلگی شر شر از نگات میباره

میگم  اردو

تو نیشت تا بناگوش باز می شه

من میگم معدل

تو گره میفته به سگرمه هات

میگم 18 به بالا

تو برق میفته تو چشمات  

.

.

.

.

چرا بر و بر منو نیگا می کنی

نگران نباش

تو سالمی

اینا فقط از عوارش دانش آموز بودنه

 

 

  • مهدیه سادات حقی
۱۳
دی
دستمالم را می بینی ..؟؟!!
همین که توی دستم است...
.
.
.
.

عه نمی بینی واقعا؟
یعنی چیزی نیست؟!
ای بابا همین جا گذاشته بودمش ها..
تورو خدا ببین ..
.
.
.

خوب حالا نمی شود تخیل کنی؟!
خواهشا..
ممنون حالا بهتر حرف می زنیم.

آورده ام اش تا  خاک از سر و رویت بردارم
دست بکشم و نو نوارت کنم
آمده ام تا دوباره زندگی در تو جاری شود
یک زندگی مجازی،
در یک دنیای مجازی،
ای دنیای مجازی من!

.
.
.
میدانی چیست؛
راستش دلم حتی برای تیک تیکِ دکمه های کیبورد هم تنگ شده بود.
برای نظر خواندن و نظر گذاشتن.
نقد نوشتن.
و همه ی چیزهایی که خیلی وقت بود از آنها دور بودم


بیا چند تا قرار جدید بگذاریم
1.آخر همه ی پست ها-اعم از مرتبط و غیر مرتبط- یک چیز خوب نه، اصلا یک چیز عالی بنوبیسیم 
بیا بنویسیم:اللهم عجل لولیک الفرج

2.بیا جواب کامنت ها را زود به زود بدهیم

3. بیا باشیم.../آن هم با کیفیت غول اچ دی(!!!)
.
.
.
.
.پس دوباره سلام...خانه ی امن مجازی من...

دعا نوشت:اللهم عجل لولیک الفرج...
  • مهدیه سادات حقی
۰۴
تیر

مسئله بودن یا نبودن نیست.

مسئله آمدن یا رفتن نیست .

مسئله چگونه بودن است...چگونه آمدن و رفتن..

من اما،این طوری بودن یا بودنِ این طوری را دوست ندارم .

بودنِ بعد از نوزده روز را دوست ندارم.

من یکی در میان بودن در اتاق قهوه ای ام را دوست ندارم

می خواهم مثل بودنِ همیشگی ام در اتاق بنفش رنگِ حقیقی،در اتاق قهوه ای رنگ مجازی ام قدم بزنم....

فقط همین....

پ.ن1:یادم افتاد پست ها می تونن کوتاه هم باشد!!!

پ.ن:وقتی خوبی،یعنی خوبی؛حتی اگه تیم مقابلت آرژانتین باشه...و حتی اگه بهترین بازیکن جهان روبروت.

بچه ها مچکریم...

  • مهدیه سادات حقی
۱۶
ارديبهشت

نوشته ای به مناسبت روز معلم که قراره سر صف بخونمش

کلمات برجسته شامل نام یا نام خانوادگی معلم هامه و یا بخشی از این دوتاست:

کلاس اول بود و بسیار کوچک ...
آنقدر کوچک که باید برای گرفتن دستگیره در کلاس پابلندی می کرد
در چشمانش عصمت و پاکی موج می زد و در میان این امواج پر تلاطم حلقه ای از اشک دیده می شد
آخر روز شکوفه ها بود و جدایی از مادری که هفت سال او را آمنه وار در دامان امنش پرورانده بود کار چندان آسانی نبود
چهره ی معصومانه اش گه گاه پر از بغض می شد اما غرور کودکانه اش جلوی چکیدن  اشک هایش  را می گرفت
که ناگاه از پشت سر صدایی پر از مهربانی صدایش زد صدایی که بی شباهت به صدای  مادر مهربانش نبود
برگشت بانویی رعنا و نورانی که در میان تلالو آفتاب مهرجویانه صدایش می کرد
صاحب صدا جلو تر آمد دستش را گرفت. گرمای دستش آنقدر لطیف بود که آن همه دلهره و اضطراب روز اول  را از یادش ربود و شد تسکین دلش
با آن دستان مهربان اشک های در صدد جاری شدن را از مژه گانش پاک کرد و با مهربانی تمام او را در آغوش کشید
آنروز او برای اولین بار صاحب معلم که نه دگر بار صاحب مادری مهربان شده بود
و این اولین تجربه همه ی کودکانی است که برای نخستین بار پای در  مدرسه می نهند
من تو او و همه مان برای اولین روز پناهی می خواستیم که در مامنش جای بگیریم و در دامانش رستگاری بیاموزیم
و آن پناه معلممان بود محبوب همیشگی دلهامان
کسی که آموخت خدای ستار العیوب غفار الذنوب مهربان ،دری به نام توبه دارد که برای گشودنش به روی  مان همیشه آماده است
او بود که  درس زندگی را به ما آموخت..چون  فاطمه صدیقه زندگی کردن را..زهرا گونه عبادت کردن را و مرضیه وار راضی بودن به قضای الهی را
آموخت که برا ی  درست زندگی کردن باید جنگید باید تلاش کرد باید همچون هاجر در جست و جوی چشمه ی جاری زمزم زندگی دوید .
که همچون آسیه باید بر حق اصرار ورزید و در برابر ظلم ایستادگی کرد
او بود که آموخت در عاشواری  حسینی علمدار کربلا  شجاعت را از هم چون ام البنینی به یادرگار گرفته بود
که اگر علی اصغر شش ماهه حماسه ساز شد این حماسه سازی در دامان رباب صبور سروده شده بود
و آموخت که آن کسی به حق  منتظر آن منتظر است  که  لذت های فانی دنیا را به بهای از دست دادن رستگاری دائمی آخرت نفروشد
و این تنها گوشه از همه ی آموزه هایی دینی  بود که با آن ها ما را بزرگ کرد و در گوشمان زمزمه نمود
و قصه ی رستم و اسفندیار ویس و رامین و بیژن و منیژه
و شاهنامه ای که خود درس زندگی است
که با آن ها غریب و بیگانه بودیم و آموختنشان شد چراغ راه زندگیمان
معلم همان کسی است که  کریمانه دست آموزشش را بر سرمان کشید و با میوه ی طیبه ی زندگی چشمان نابینایمان رابه حقایق زندگی گشود و با ما  هم چون پرستویی مهاجر از سرزمین جهل وظلم به سرزمین عالی علم و عدل رهسپار شد
ای معلم مهربانم ای که هزاران گل مریم  و هزاران عطر محمدی طراوت رابه دستان زحمت کشت باز نمی گرداند
می دانم که وجودت مایه ی آرامش است و چوبی که تابه حال با آن نوازشم نکرده ای  مایه رفعت گلدسته های دانشم
آخر چگونه  زحماتت، زهد و پارسایی ات صداقت و آن همه روحانیتت را با جملاتی نا چیز وصف کنم  آن هم درست  زمانی که  تو  خود نوشتن و نگاشتن را به من آموختی و این  درس پس دادنی بیش نیست و تو اعظم از آن هستی که در وصف بگنجی
ای آموزگار مهربانم تو نگین انگشتر زندگانیم هستی و به سان گوهری نفیس فریده مانند به زیبایی اش فزونی می بخشی
تو منشأ و مصدر تمام خوبی ها و زیبایی های دنیایی
و تو محدَثه ای نا شناخته ای که کسی یارای کشف حقیقت وجودت را تا دنیا باقی و پابرجاست به دست نخواهد آورد
و سال ها تلاشت در عرصه ی مقدس تعلیم و تربیت تنها هفته  ای را خجسته و فرخنده نمی کند که سال سال توست
پس معلم عزیزم سالت مبارک!

  • مهدیه سادات حقی
۱۱
ارديبهشت

خیلی خسته ام...

اما رجب المرجّب آنقدر عزیز و بزرگ و عظیم هست که به افتخارش خستگی نگاشتن پستی جدید (هر چند کوتاه ) را  به جان بخرم

اولین روز از ماه رجب

ماه نزدیک تر شدن به خدا

ماه خدای مهربان

ماه بخشش و رأفت و رحمت الهی

مبارک

+فرخنده میلاد باسعادت امام محمد باقر(ع) و امام علی(ع) پیشاپیش و پساپس(!)مبارک...

+یه هفته اس که دیوانه وار در تلاش برای مسابقات استانی بودیم....که الحمدلله نتیجه داد

++دیگه کلاس اجرا نمی رم!

+++همه چی آرومه من چه قدر خوشحالم..................................مرسی خدای گلم

عکسای طبیتِ امروز گرگان به همراه بچه های مسابقه:



گرگان - جاده ناهر خوران - تپه نورالشهدا






مزار پاک و مطهر هشت شهید گمنام...


  • مهدیه سادات حقی
۰۱
ارديبهشت

وقتی که تو آمدی زمین غرق در نور و سرور شد

آن هم درست موقعی که زمین سالیان دراز انتظار آمدنت را می کشید

تو آمدی و هر چند آن زمین و مردمان نامردش تنها  18 سال از نور آسمانیت بهره بردند اما قدر تاریخی،برای جهانیان از نور آسمانی و وجود پاکت به یادگار گذاشتی

تو آمدی  که زمین و زمان به برکت وجود تو  خلق شده بود 

تو آمدی آن هم درست موقعی که دختران را تنها به جرم دختر بودن زنده به گور می کردند

و خلاصه ی همه ی اینها آمدن تو بود که به زنان عزت بخشید

که همه گان را با ظرافت و پیچیدگی  زن آشنا نمود

تو همان کسی هستی که در مهم ترین و قشنگ ترین شب زندگی ات که زیبا ترین شب زندگی هر دختری  است؛بهترین لباست را چون پیشکشی به فقیری بخشیدی و این بخشیدن از همان بهترین ها بود

از همان ها که قرآن خدا در باره اش فرموده:لن تنالو البر حتی تنفقو مما تحبون

و تو از همان تُحبّونت بخشیدی و این بخشیدن ات از همان والا ترین ها بود

درست شایسته ی بانویی بزرگوار هم چون شما

ولی اینک،بعد از گذشت غریب به هزار و چهار صد سال

در اینجا

در همین حوالی

در ایران

به مناسبت باریدن نوری عظیم از انوار الهی بر زمین

مادران را سپاس می گویند

وقدر می دانند

که این هم از برکت وجود شماست

پس بهترین بانوی جهان

بهترین مادر دنیا

اسوه و نمونه ی همه ی مادران

ای که شفیعی و شفاعت کننده

ما را در زمره ی شیعیان که نه!

در جرگه ی محبانت یاری فرما

و در روزی که چشمان نادم مان در جست و جوی مامنی می گردد

دستمان را بگیر و پناه چشمان سرگردان مان شو

آمین یا رب العالمین

خانم مهربانی ها تولدت مبارک


+همه فکر می کنن بهترین مامان دنیا رو دارن اما من یقین دارم که تو بهترین مامان دنیایی!

روزت مبارک مامان گلم

(ببخش بابت تمام بدی هام...)

  • مهدیه سادات حقی
۲۸
فروردين

سلام

شلوغه سرم... اونم حسابی!!!!!

دیروز اولین جلسه کلاس اجرا(گویندگی) بود.

جاتون خیلی خالی بود.

خوش گذشت.

گمون نکنم وقت بشه ازش بنویسم.

خب اگه کلاس اجراء شما هم 3 ساعت طول می کشید نمی دونستین باید چه طوری  بنویسینش دیگه؟؟؟؟

+خداجونم شکرت.

++کاش دلایل شکرم رو پاک نمی کردم تا همه بفهمن که چه خدای خوبی دارم.


دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم خداجون!!!




  • مهدیه سادات حقی
۱۷
فروردين
همه چیز از یک سال  پیش شروع شد
وقتی در عرض چند ساعت ساخته شدی و پا گذاشتی به این دنیای مجازی
شاید یادت نیاد که چه قدر سخت بود واسم که برات اسم انتخاب کنم.... ولی خوب آخرش شد این...
اولش همه جا سکوت و کور بود.نه کسی می امد و نه کسی می رفت
ولی بعدِ یه مدت رفقا ی با مرام (که دوباره کم شده تعدادشون )با رفت و اومدشون صفا بخشیدن بهت
من باهات بزرگ شدم شب و روز بهت فکر کردم و دوست داشتم و یه جورایی بزرگت کردم اما بیشتر خودم بزرگ شدم
من فهمیدم که آدمایی که تو دنیای مجازی می بینم در اکثر موارد با دنیای حقیقی شون خیلی فرق دارن
فهمیدم که خدای دنیای حقیقی و مجازی یکیه و اطاعت ازش همیشه و همه جا واجبه
فهمیدم که دوستای خوب کم پیدا می شن و اگرم پیدا شدن دیگه هیچ وقت تو افق محو نمی شن
من با تو یاد گرفتم که چه طوری مسولیت قلمم رو به دوش بکشم
یاد گرفتم که به جای قربون صدقه بعضی از بازیگرا و مجریا رفتن از کسانی بنویسم که اگه نبودن ما هم نبودیم
آدمایی که ارزششون فوق تصوره و در کلام و وصف و لغت نمی گنجن
و حالا یکساله شدی
یک ساله که تو این دنیای مجازی قدم گذاشتی و مثل یه خونه بودی برام
مثل اتاقم که همیشه بهم آرامش می ده
 وبلاگ خوبم یادت باشه اگه این جا خوبه و اگه تو خوبی و اگه منم بهتر شدم انگار همه و همه رو مدیون صاحب این جاییم
کسی که اسمت رو به عشقش انتخاب کردم و خواستم که محبش باشم
خواستم که شیعه ی وفادارش باشم
خواستم که قد کوچیکی روحم هم که شده از غربتش بین خودمون کم کنم
و خواستم تا....
ان شاءالله که مقبول خواهد افتاد
+++عکسای عید نوروز در برج میلاد و آزادی در ادامه مطلب(برای توضیح هر عکس چند ثانیه موس رو روی هر تصویر نیگه دارید.)
  • مهدیه سادات حقی
۱۴
فروردين


پ.ن:تمام سعی م را می کنم اما نتیجه ی تمام تلاشم برای نگاشتن و وصف شما می شود همین

می شود نتوانستن.می شود پیدا نکردن کلمه ای در وصف شما

مگر می شود اقیانوسی شگرف را با مقیاس قطرات ریز باران وصف کرد؟!

مگر می شود گرمای عظیم خورشید را با سو سوی چوب کبریتی ناچیز تعریف کرد؟!

پس به یقین توصیف شما ناشدنی است...

و نمی توان کلمه ای را یافت که یارای به دوش کشیدن بار عظیم وجود شما را داشته باشد

و تنها جمله ای که به ذهنم رسید این بود که:

ما گوشه نشینان غم فاطمه هستیم.....

تسلیت نوشت:این روز ها وشب ها صاحبی به وسعت جهان چه بسا بیشتر دارد...

شهادت بزرگ بانوی دو جهان تسلیت باد..به امید گوشه چشمی

روزگارتون فاطمی....

  • مهدیه سادات حقی
۰۵
فروردين
سلام.مارفتیم مسافرت.پیشاپیش پوزش بابت تأخیرهای احتمالی...
یاعلی مدد...خدانگهدار
  • مهدیه سادات حقی
۰۱
فروردين
وقتی میای همه جا نو می شه
همهمه ی همه،همه جا رو پر می کنه ....شهر شلوغ می شه و پر هیاهو...
وقتی دمدمای اومدنت می شه همه باهم یه عبارت چهار  جمله ای خوشگلُ می خونن و نگاه هاشون رو که حالا دیگه پر اشک و بغض شده  از هم قایم می کنن.
وقتی صدای نقاره خونه ی حرم امام رضا بلند می شه همون وقتیه که دیگه تو امدی و بعدشم که دیگه بازار روبوسی و عیدِ شما مبارک داغ داغ  می شه.
همون لحظه است که خوبه.حال دل هممونو می گم
همون لحظه است که سال تحویل شده با کلی آرزو های قشنگ
همون لحظه است که قراره واسه اومدن یه سال تحویل دیگه یه سال صبر بکنیم
اما اون اشکه گفتم یه صاحب داره
صاحبش همونیه  که خیلی وقتا واسه باز کردن گره کار ما آدما و بخشیده شدن گناهامون  اشکای قشنگشو خرج می کنه
همونیه که هممون به انتظارش نشستیم در حالی که به انتظار نشستن بزرگ ترین خطای دنیاس.چون باید به عشقش دوید.باید برای اومدنش آماده بود...باید آماده بود
باید آماده بود
........................................................................................................................................................
پ.ن:نمی دونم دیروز سه ستاره رو دیدین یا نه ...که ای کاش ندیده باشین اون صحنه ای رو که می خوام ازش براتون بگم
که اگه نگم به قول احسان علیخانی خفه می شم.می مونه تو گلوم
واقعا متاسفم که توی صداو سیمایی که اسمش اسلامیه بهترین لحظه های سال باید شاهد به سخره گرفتن اسم یکی از امام های مهربونمون باشیم.
اون وقت آقای خواننده ای که با کمال پررویی اسم امام جواد(ع) رو به عنوان جانشین کلمه ضایع استفاده می کنه،می شه الگو واسه جوونای این جامعه.
می شه کسی که مردم واسه شنیدن صداش صف بکشن، بلیط بخرن واسه دیدنش
می شه کسی که واسش کف بزنن  هورا بکشن
اینایی که گفتم همش از سر دلسوزیه..چون دلم می سوزه .دلم می سوزه که به چه راحتی ذائقه مردمو تغییر دادن تا شب عیدی بشن طالب دیدن یه هم چین آدمایی.....................................حسابــــــــــــــــــــــی  هم متاسفم.

تبریک نوشت ویژه:
عیدتون بی نهایت بار مبارک....
ببخشید به بزرگی خودتون  اگه تلخی کردم و متن تبریکم تلخ شد.
  • مهدیه سادات حقی
۲۷
اسفند

سه شنبه 27/اسفند/1392

گرگان.خیابان ولیعصر.سینما کاپری

قدم هایم را بر می دارم.نه خیلی  آرام و نه  خیلی تند...

آخر از خانه ی ما تا سینما تنها دو کوچه فاصله است.سینمایی که قرار است در آن فیلمی را ببینیم که برای  به نمایش در آمدن ش بر روی پرده نقره ای سینما  پنج نفر از اهالی خوب سینما را معرجی کرد.....

تقریبا فیلم،با حال و هوای دهه شصت و بمباران های هوایی تهران شروع می شود.و روایتگر زندگی پسری است که کسب رتبه یکش در کنکور در عزم راستینش  یرای راهی شدن به جبهه کوچک ترین خللی وارد نمی کند

از طرفی هم برای راضی کردن پدر و مادری که به هیچ صراطی مستقیم نیستند راهی جز فرار پیش رویش نممانده است...

معراجی ها با ساخته های قبلی مسعود ده نمکی بسیار متفاوت بود.فیلمی که کمدی که نه؛حتی طنز هم نبود.تنها یک طنز تلخ..

طنز تلخی که برای هضم تک تک جملاتش نیاز به زمان بود.نیاز به فرصت.فرصتی که به خوبی با إسلو مُوشن های نیمی از سکانس های فیلم،فراهم شده بود.با اسانسِ موسیقیِ خوبِ امیر توسلی . که بیش از هر چیزی به این فرایند کمک می کرد

اما نکته ی نقد بر انگیز از نظر من(که مطمئنا یک منتقد با نگاه عام هستم)این است که:

تقابل میان نقاط سیاه و سفید فیلم به خوبی در نیامده و انگار که همیشه بخت با بعثی های ناجوانمرد یار بوده و صحنه های فیلم سرشار از به شهادت رسیدن رزمندگان ایرانی است.و شاید هم مهم ترین دلیلش واقعی بودن قصه داستان است

که البته این دلیل فقط حدسی است که از روی جمله پایانی فیلم زده ام...

بازی خوب بازیگران هم که از جمله آنها برزو ارجمند و سید جواد هاشمی و اکبر عبدی نامبردنی هستند؛به تاثیر گذاری فیلم اضافه کرده اند.

خلاصه اینکه در مجموع وقتی فیلم را دیدم به یاد همه ی بدهکاری هایم افتادم.

بدهکاری های که با یک بار در سال به یاد شهدا بودن،آن هم بیست و دوم اسفند،جبران نمی شود.

بدهکاری هایی که بوی خون می دهند.بوی آغوش های دریغ شده از دختران بی بابا...

بدهکاری هایی که بوی پلاک می دهد:


یه پلاک که بیرون زده ازدل خاک

روی اون اسمیه از یه جوون

یه پلاک..از دل خاک.




  • مهدیه سادات حقی